توضیحات
ناگاه زمین لرزه آرام گرفت. سایهای از پشت پای آبتین بیرون کشیده شده بود که آرام آرام خود را بالا میکشید و شکل حیوانی شبیه به شغال را به خود میگرفت. سایه حجمگرفت و قامتش بلندتر از آبتین شد. هورمان با لبخندی عمیق بر لبش گفت: «سلام گوش خاکستری…» سر یک حیوان شبیه به شغال، اما با گوشهایی درازتر و کشیده تر، ناگاه با چشمانی وق زده و مردمکهایی به رنگ آبی، از شانهی چپ آبتین خودش را به جلو کشاند. با شنیدن حرف هورمان چشمان ترسناک و گرد او دوخت. گوش خاکستری دهانش را گشود و آب غلیظ دهانش روی شانهی آبتین چکید…