توضیحات
چهار ماه گذشته است…
از زمانی که آن سنگ مرموز از جنس اُبسیدین به دست کِل افتاد. چهار ماه از دیدارش با دلایلا بارد، از زخمی شدن شاهزاده رای، از سقوط دوقلوهای بیرحم دِین در لندن سفید، و از وقتی که سنگ، همراه با پیکر نیمهجان هالند، به درون شکاف و به سیاهی فراموششدهی لندن سیاه پرتاب شد.
اکنون، پس از ترک قاچاق و زندگی زیرزمینی، کِل آرام و قرار ندارد. رؤیاهای جادویی و شوم به سراغش میآیند، و بیداریاش درگیر یاد زنیست که بیصدا از بندر محو شد؛ درست همانطور که همیشه گفته بود؛ لیلا.
در این میان، لندن سرخ خود را برای بازیهای عناصر آماده میکند؛ رقابتی باشکوه و بینالمللی برای نمایش قدرت جادو و تقویت پیوند میان سرزمینها. و درست زمانیکه جشن و شکوه در اوج است، کشتی دزداندریایی با آشنایانی قدیمی در افق نزدیک میشود…
اما در دل این شادمانی، شهری دیگر بیدار میشود. چراکه سایهای که شب از میان رفته، بامداد دوباره پدیدار میشود.
و در جهانی که تعادل جادو همواره بر لبهی تیغ است، شکوفایی یک لندن، تنها با سقوط لندنی دیگر ممکن خواهد بود…





