توضیحات
بین داستانهایی که ممدلیخان در بچگی برایم میخواند این یکی را بیشتر از همه دوست داشتم. از نافرمانی شیطان ذوق میکردم، از او خوشم میآمد. بعدها دیدم ته دلم از آغا محمدخان قاجار و چنگیز و هیتلر هم بدم نمیآید. در این باره با کسی حرف نمیزدم، میدانستم حس غریبی است و نباید آن را به زبان بیاورم. بعضی چیزها همان بهتر که توی دل آدم بماند و هیچوقت از آن حرفی به میان نیاید و مثل یک راز با خودِ آدم به گور برود.
من شهره شهیدی، فرزند شهید اصغر شهیدی رازدار دردهای خودم هستم.