توضیحات
درویش میگوید: «وقتی آخرین نفر از گروه بازماندگان که از نقشه مطلع بود، داشت جان میسپرد، خوشبختانه، من بالای سر او بودم. او به من چیزی داد و گفت که اگه رمزگشاییاش کنم، میتونم از نقشه سر دربیارم و با دنبال کردن دقیق دستورالعملهای نقشه میتونم باعث نجات زمین بشم.
سپس او از جایش بلند میشود. به سراغ صندوق زیبایی که گوشهای از اتاق قرار دارد، میرود و مدتی در آن جستجو میکند. پس از چندی برمیگردد و وقتی مشتش را باز میکند و چیز که در دست دارد را نشانمان میدهد، من صددرصد مطمئن میشوم این مرد دیوانه است و با حرفهایش همهی ما را سر کار گذاشته است. او مشتش را باز میکند و در دستش سه عدد صدف مارپیچی حلزون وجود دارد.